کد مطلب:5257 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

رابطه مردم و حكومت از ديدگاه نهج البلاغه
مقاله




از نظرگاه امام علي عليه السلام و نهج البلاغه شريفش كه خود تالي قرآن مجيد، و عصاره اي است از معارف و تعليمات حيات بخش اسلام، همچنان كه اراده لا يزال خداوندي و حاكميّت مطلق باري تعالي بر كليّه كائنات و در سراسر عالم وجود جاري و نافذ مي باشد، اين اراده بر جهان بشري نيز كه جزئي از جهان است حكمروائي تام دارد و بنا بر آيات مباركات: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ. و: ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ. و يا مضاميني چون:... ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ. و: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ ... أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ و...



حاكميّت تنها از ان خداوند است و فرمانروائي به ذات پاكي اختصاص دارد كه به منظور



انتظام جوامع انساني و هدايت و بهروزي فرزندان آدم- مجموعه قوانين و احكامي را از طريق وحي به پيامبران أولو العزمش نازل فرموده و آئين حكومت بر مردم را به آنان آموخته است، تا به ياري كتاب و ميزان، پاسدار عدالت باشند، چنانكه فرمايد: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. حاكمان به حق و واليان سزاوار، در مكتب نهج البلاغه، پس از خداوند- احكم الحاكمين- پيامبران اند كه به تعبير حضرت علي (ع): «اصطفي سبحانه من ولده (آدم) انبياء أخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرّسالة امانتهم». «خداوند متعال از ميان فرزندان آدم عليه السلام پيامبراني برگزيد و از طريق وحي از ايشان براي تبليغ رسالت و امانت، عهد و پيمان گرفت.» و پس از خاتم پيامبران (ص) أئمه هدي عليهم السلام هستند و در زمان غيبت امام زمان (عج) نيز سرپرستي مردم و حكومت از آن واليان فقيه و علماي عادل و بصيري است كه فكر و اراده شان كلا در جهت رضاي خداوند و اجراي دقيق فرمانهاي او و پاسداري از قوانين و حدود شرع مبين به كار مي رود. از خطوط برجسته چهره معنوي اين واليان راستين كه در اصطلاح نهج البلاغه، «امير مؤمنان» و يا «امام» نام دارند، اين است كه: الإمام: يحلّ حلال اللّه و يحرّم حرام اللّه و يقيم حدود اللّه و يذبّ عن دين اللّه و يدعوا إلي سبيل ربّه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجّة البالغة الإمام: كالشّمس الطالعة المجلّلة بنورها للعالم،... الإمام: السّحاب الماطر و الغيث الهاطل و الشّمس المضيئة و السّماء الظّليلة و الأرض البسيطة و العين الغزيرة...



الإمام: أمين اللّه في خلقه و حجّته علي عباده و خليفته في بلاده و الدّاعي إلي اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه.



الإمام: المطهّر من الذّنوب و المبرّء عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّين و عزّ المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الكافرين.



الإمام: واحد دهره، لا يدانيه أحد و لا له مثل و لا نظير...». «امام: روا و ناروا را مشخص و بيان مي كند و حدود آنها را بر پا مي دارد، و از آئين خداوندي پاسداري مي نمايد و با دانش و پند نيكو و برهان رسا، مردم را به راه خدا فرا مي خواند.



امام: همانند آفتابي بر آينده و شكوهمند است كه بر جهان پرتو افكند.



امام: چونان ابري است بارنده و باراني سيل آسا و خورشيدي فروزان و آسماني سايه بخش و زميني گسترده و چشمه اي است جوشنده... امام: امين خداي عزّ و جّل است در ميان خلق او و حجت پروردگار است بر بندگانش و جانشين اوست بر زمين و دعوت كننده به سوي خدا و حافظ حقوق الهي است.



امام: كسي است كه از گناهان پاك و از عيوب بركنار و به دانش مخصوص و به حلم و بردباري موسوم است. او موجب نظم دين و عزتّ مسلمين و خشم منافقان و هلاك كافران است.



امام: يگانه روزگار خود است، كسي با او برابر نيست، و نظير و مانندي ندارد...» در سازمان جامعه اسلامي و نظام حكومتي كه مورد تأييد نهج البلاغه مي باشد، نوع ارتباط هيئت حاكمه با مردم، كه سرپرستيشان با امام يا والي فقيه دادگر متقي است، از نوع رابطه شبان و رمه گوسفندان يا راعي و رعيت به مفهوم پست و ناپسندي كه اين كلمات تدريجا در زبان فارسي يافته اند و خصوصا در نظام حكومتهاي ستم شاهي و استبدادي بر آن تكيه شده است، نظير مضموني كه در اين بيت آمده:



كه او چون شبان است و ما گوسفند



دگر ما زمين، او سپهر بلند



و شبان براي پادشاه، و گوسفند براي مردم و نيز آسمان به جاي فرمانروا و زمين براي رعيت به كار رفته، نيست بلكه، نوع رابطه حكمران جامعه اسلامي با قاطبه مسلمانان، رابطه پدري مهربان و دلسوز و والديني دانا و مسئول، با فرزندان، و ديگر اعضاي خانواده آنهاست: «الإمام الانيس الرفيق و الوالد الشفيق و الاخ الشقيق و الّام البرّة بالولد الصّغير...»، امام، چونان همدمي است مهربان و پدري دلسوز و برادري اصلي (برادر ابي و امي) و مادري دلسوز به فرزند كوچك خود) زيرا در نوع رابطه چوپان با رمه كه احيانا مراقبت و هدايت و پاسداري گوسفندان از خطراتي چون سرما و گرما و گرگ، ملحوظ نظر شبان مي باشد، وجوه افتراقي مانند: خردمندي و مالك الرقاب بودن چوپان و بي شعوري گوسفندان و سر در پيش و پوزه در زمين داشتن آنان و اسيروار به هر جهتي رانده شدن و بي ارادگي گله و نظاير آن وجود دارد كه، مآلا اين دو- يا حاكم و محكوم- را از هم جدا مي كند. و بر اين قياس، در جامعه اي كه حكومتش استبدادي است و حاكم به عنوان خدايگان و چوپان رمه ملت و در مقام سپهر بلند توجيه مي شود و مردم به منزله گوسفند و در درجه فرودين زمين پست قرار مي گيرد، طبعا كليه آحاد ملت در معرض استثمار حاكم، و محكوم تمايلات شخصي او واقع مي شوند، در حالي كه در نظام حكومت راستين اسلامي كه روابط هيئت حاكمه با مردم از نوع ارتباط پدر و فرزندي است، چون پدر و فرزندان، هر دو موجوداتي عاقل و مختار و آزاد بوده و توده مردمان «عيال اللّه» اند و مؤمنان برادران و خواهران يكديگرند كه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ و كلا اعضاي يك خانواده محسوب مي شوند، لزوما طرز برخورد هيئت حاكمه با افراد ملت، مشفقانه، انساني و شرافتمندانه است و به مصداق توصيه امام علي (ع) كه فرمود: «و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا» در چنين نظام اجتماعي، مردم آزاد و مستقل و متكي به خود پرورده مي شوند و در پناه حكومت عادلانه الهي كه خدمت گزار صديق آنهاست، با برخورداري از موهبت برادري و تساوي حقوق و پشتوانه عاطفي شعارهاي اسلامي ارزنده اي نظير: «النّاس كلهّم سواء كأسنان المشط» (همه مردم مانند دانه هاي يك شانه، از لحاظ حقوق برابر و مساوي اند) به زندگي سعادتمندانه اي كه توأم با اعتماد و اطمينان به هيئت حاكمه است مي رسند.



مؤيد وجود اين نوع رابطه، ميان حاكم جامعه اسلامي و مردم، توصيه هاي مستمري نظير اين عبارات است كه حضرت علي (ع) ضمن نامه ها، خطبه ها و فرمانهاي خود در نهج البلاغه به عاملان و استانداران خويش خاطرنشان فرموده است.



«ثمّ تفقد من امورهم ما يتفقُد الوالدان من ولدهما » «به امور مردم همانند پدر و مادري كه به وضع فرزندانشان رسيدگي مي كنند، رسيدگي نما» «و اشعر قلبك الرّحمة للّرعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم و لا تكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم فإنّهم صنفان: امّا أخ لك في الدّين، او نظير لك في الخلق، يفرط منهم الزّلل و تعرض لهم العلل و يؤتي علي أيديهم في العمد و الخطاء فأعطهم من عفوك و صفحك مثل الذّي تحبّ أن يعطيك اللّه من عفوه و صفحه، فإنّك فوقهم و والي الأمر عليك فوقك، و اللّه فوق من ولّاك» «دلت را سراپرده محبت توده مردم كن، بر آنان مهر ورز و با آنان نرم باش. مبادا كه چون درنده اي شكار افكن به خونريختن آنان پردازي، چه آنان بر دو گروهند: يا در دين با تو برادرند يا در آفرينش با تو برابر، امّا از آنان لغزش سر مي زند و بيماريهاي رواني بر آنان عارض مي گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مي زنند، پس آنسان كه دوست مي داري خداي بر تو ببخشايد و از گناهانت در گذرد، تو نيز بر آنان ببخشاي و از خطاهاشان در گذر، چه تو زبردست و سر پرست آناني و آن كس كه ترا بر آنان فرمانروائي داده، زير دست توست.» «و اعلم أنّه ليس شي ء بأدعي الي حسن ظنّ راع برعيّته من احسانه اليهم و تخفيفه المئونات عليهم.» «بدان كه هيچ چيز، حسن ظن فرمانگزار را به توده مردم چنان بر نمي انگيزد كه احسان او به آنان و سبكبار ساختن آنان».



«فلا تشخص همّك عنهم و لا تصعّر خدّك لهم و تفقّد امور من لا يصل اليك منهم ممّن تقتحمه العيون و تحقره الرّجال. ففرّغ لأولئك من أهل الخشية و التواضع فليرفع اليك أمورهم ثمّ اعمل فيهم بالاعذار الي اللّه يوم تلقاه، فإنّ هؤلاء من بين الرّعيّة احوج الي إلانصاف من غيرهم و كل فاعذر الي اللّه في تأدية حقّه اليه و تعهّد أهل اليتم و ذوي الرّقة في السّنّ ممّن لا حيلة له و لا ينصب للمسألة نفسه...».



«و نبايد كه مردم را اندك مايه شماري و از نظر دور داري و روي از آنان بگرداني، حال آن گروه را كه دستشان به دامان تو نمي رسد و مردم از آنان روي مي گردانند و تحقيرشان مي كنند، بازپرس، از معتمدان خويش، مردمي خداي ترس و فروتن به جستجوي كارشان برگزين تا احوالشان را به تو باز گويند، پس- آن گاه- در باره آنان چنان كن كه روزي كه به ديدار پروردگار سبحان مي رسي، عذر تواني داشت.



همانا كه اين گروه از توده مردم، به انصاف و داد نيازمندتر از دگرانند. با يتيمان و سالخوردگان كه بي وسيلت معاشند و روي سؤال ندارند، مهربان باش تا در پيشگاه خداي اداي حق هر يك از آنان را عذري بجا داشته باشي» .



«... و صلّ بهم كصلاة أضعفهم و كن بالمؤمنين رحيما» و با آنان چونان ناتوانترينشان نمازگزار و با گرويدگان مهربان باش. «و اخفض للرعيّة جناحك و ابسط لهم وجهك و ألن لهم جانبك و آس بينهم في اللّحظة و النّظرة و الإشارة و التّحيّة حتّي لا يطمع العظماء في حيفك و لا ييأس الضّعفاء من عدلك» «با توده مردم فروتن باش و روي گشاده دار و آنان را به نرمي باز ده. در نظر كردن با مردم به گوشه چشم يا به روياروي و در اشارات كردن و درود گفتن به آنان يكسان باش، تا توانمندان طمع نورزند كه آرام آرام كفّه مهر ترا به سود خويش سنگين كنند، و تا ناتوانان از عدالت نااميد نگردند. » و... البته با توجه به وظايف فردي و اجتماعي كه همه احاد جامعه مسلمان- از طرفي نسبت به يكديگر و از سوئي نسبت به هيئت حاكمه خود- دارند و بايد با اشتراك مساعي و همكاري در رفع مشكلات و پيش برد امور بكوشند، در نهج البلاغه، با تأكيد به نوع رابطه مزبور ميان حاكم و مردم، كلمات راعي و رعيت نه به مفهوم متداول در نظام حكومتهاي ستم شاهي، بلكه به معني دقيق خود به كرّات استعمال شده است، چنانكه از واژه راعي معني حامي و نگهبان و كسي كه مأمور اصلاح و مسئول تدبير امور مردم است اراده شده، و به رغم آنچه كه در فرهنگ حكومتهاي استبدادي از آن فهميده مي شود و اختصاص به يك فرد دارد، به مفهوم اسلامي آن همه مردمان و اعضاي جامعه را شامل مي شود و بدين جهت است كه خطاب به همه مسلمانان گفته و توصيه شده است: «كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته».



و امّا همان گونه كه كانون گرم يك خانواده سالم با بذل محبتهاي بي آلايش و تأمين عاطفي فرزندان خود، زمينه مساعدي را براي رشد و پرورش استعدادهاي مختلف آنان فراهم مي كند و عشق آسماني مادر و مهر بي رياي پدر پشتوانه اي ارزنده است در اين كه چشم اندازهاي زندگي آينده را در نظر فرزندانشان اميد انگيز و شيرين مي نمايد، نقش هيئت حاكمه اسلامي در خدمت به مردم نيز چنين است. و از طرفي همان طور كه انس و الفت و آرامش و همزيستي مطلوب ميان اعضاي يك خانواده زائيده اتحاد و اتفاق و اعتماد و اطميناني است كه افراد آن بايد به يكديگر داشته باشند و اين امور جز در سايه ايفاي وظايف متقابل و شناخت و مراعات حقوق همه خانواده بر مبناي مساوات و عدالت تأمين نمي شود، لذا همكاري و اعتماد بين مردم و حكومت هم جز با برقراري عدالت اجتماعي و شناخت حقوق متقابل و انجام وظايف و تكاليفي كه خداوند براي حاكم و مردم تعيين فرموده است، ميسر نيست.



و اين موضوع از لحاظ حضرت علي (ع) از چنان اهميتي برخوردار است كه همچنان كه در اين عبارات مشاهده مي شود، آن حضرت ضمن آنكه اداي حقوق و تكاليف متقابل حاكم و رعيّت را برابر و از واجبات الهي شمرده است، قوام جامعه و عزّت دين و اصلاح روزگار و برپائي احكام و سنتهاي سنيّه را نيز بسته به اجراي آنها مي داند: «ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس علي بعض، فجعلها تتكافا في وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الّا ببعض و أعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حقّ الوالي علي الرّعية و حقّ الرّعيّة علي الوالي، فريضة فرضها اللّه- سبحانه- لكلّ علي كلّ، فجعلها نظاما لألفتهم و عزّا لدينهم، فليست تصلح الرّعيّة الّا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الّا باستقامة الرّعيّة.



فإذا أدّت الرّعيّة الي الوالي حقّه و أدّي الوالي اليها حقّها، عزّ الحقّ بينهم و قامت مناهج الدّين و اعتدلت معالم العدل و جرت علي أذلالها السُّنن فصلح بذالك الزّمان...» .



«آن گاه خداي سبحان، يكي از حقوق خود را براي بعضي از مردم وظيفه اي نسبت به بعضي ديگر قرار داد و آن حق و وظيفه را كه بر عهده كسي گذاشت، در ديگري هم مساوي آن حق و وظيفه اي مقرر فرمود. و حق بعضي را در مقابل بعضي ديگر واجب ساخت، و بعضي را واجب نكرد، مگر به بعضي حقوق ديگر. و بزرگترين حق از اين حقوق، كه خداي سبحان فرض نمود، حق والي است بر رعيّت، و حق رعيّت بر والي. فريضه اي است كه خداي سبحان براي هر يك از والي و رعيت واجب كرده است و آن را براي الفت آنان و ارجمندي دينشان نظام قرار داد.



پس كار رعيت صلاح نمي پذيرد مگر به صلاحيت و خوشرفتاري واليان و كار واليان صلاح نپذيرد مگر به ايستادن رعيت در فرمانبرداري واليان .



پس وقتي رعيت حق والي را ادا كرد و والي حق او را ادا نمود، حق در ميان آنان عزت مي يابد و راههاي دين بر پا مي گردد و نشانه هاي عدل اعتدال مي يابد و سنّتها بر وجه خود جريان مي يابد، پس زمانه به آن آبادان مي گردد...».



علاوه بر اين حقوق برابر و واجب كه شناخت و اداي آنها در فراهم ساختن اعتماد و اطمينان و همكاري ميان مردم و هيئت حاكمه مؤثر مي باشد و در سراسر نهج البلاغه شريف خصوصا در نامه مشهور امام (ع) به مالك اشتر به تفصيل پيرامون آنها بحث شده و وظايف حاكم و كارگزاران دولت در قبال طبقات مختلف جامعه روشن گرديده است، به نظر نگارنده مهمترين عواملي را كه امام علي (ع) ضمن بحثهاي حكيمانه و پرشور خود، در باره ايجاد اعتماد در مردم نسبت به هيئت حاكمه و پيدائي حركت و شوق به همكاري با حكومت در آنها بر مي شمرد و بر اهميت و نقش حياتي آنها تأكيد مي فرمايد، موضوع رهبري و وجود رهبر يا حاكم داناي پرهيزكار دادگر دلسوز جامع شرايط، براي جامعه و نحوه عمل هيئت حاكمه به تعهدات الهي و مسئوليت هاي انساني خود و چگونگي اجراي دقيق قانون و سپردن كارهاي جامعه به كاردانان لايق متعهد و برقراري عدالت اجتماعي از بين رفتن تبعيضها استثناها و جايگزيني ضوابط بجاي روابط و جلوگيري از نفوذفرصت طلبان و منافقان رياست طلب در كادر رهبري و حكومت است.



به گفته استاد شهيد مطهري: «از نظر علي عليه السلام، آن اصلي كه مي تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضي نگه دارد، به پيكر جامعه سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد، عدالت است. ظلم و جور و تبعيض قادر نيست حتّي روح خود ستمگر و روح آن كسي را كه به نفع او ستمگري مي شود، راضي و آرام نگه دارد، تا چه رسد به ستمديدگان و پايمال شدگان. عدالت، بزرگراهي است عمومي كه همه را مي تواند در خود بگنجاند و بدون مشكلي عبور دهد. امّا ظلم و جور، كوره راهي است كه حتّي فرد ستمگر را به قصد نمي رساند... علي (ع) عدالت را يك تكليف و وظيفه الهي، بلكه يك ناموس الهي مي داند و هرگز روا نمي شمارد كه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامي، تماشاچي صحنه هاي تبعيض و بي عدالتي باشد، به نظر او عدالت نبايد فداي مصلحت بشود، تبعيض و رفيق بازي و باند سازي و دهانها را با لقمه هاي بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است». نه از لوازم حكومت ديني.



و با توجه به اين امر خطير و مآلا در ارتباط با نحوه تحقق اعتماد و اطمينان ميان مردم و حكومت است كه حضرت، از شرايط اساسي يك والي مدير و مدبّر، اين را مي داند و مكررا توصيه مي فرمايد كه بايد خادم و خائن به نظر حاكم يكسان نباشد و تحت تأثير و نفوذ كسي قرار نگيرد، گول فرصت طلبان را نخورد، اطرافيان خود را بخوبي بشناسد و وزراء و مشاوران خويش را از ميان كساني كه قبل از او شريك ستمگران و ياور گناهكاران بوده اند انتخاب نكند و از چاپلوسان فريبكار بپرهيزد. و بايد برگزيده ترين و نزديكترين مشاوران حاكم كسي باشد كه بخيل و ترسو و آزمند نباشد، بلكه چنان شجاع و آزاده باشد كه بيشتر سخنان تلخ حقي را كه منافع مردم و رضاي خداوند در آن ملحوظ باشد، به او بگويد و وي را كمتر در گفتار و كرداري كه خداي براي دوستانش نمي پسندد، بستاند... به اين عبارات كه از نامه امام (ع) به مالك نقل شده است توجه كنيم: «و لا يكوننّ المحسن و المسي ء عندك بمنزلة سواء، فإنّ في ذلك تزهيدا لأهل الإحسان في الإحسان و تدريبا لأهل الإساءة علي الإساءة و ألزم كلّامنهم ما ألزم نفسه». و نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشد كه آن، نيكوكاران را به نيكوئي كردن بي رغبت سازد و بدكرداران را به بدي كردن وا دارد. پس هر يك از ايشان را به آنچه گزيده اند، جزا ده (نيكو كار را پاداش و بدكردار را كيفر ده).



«انّ شرّ و زرائك من كان للأشرار قبلك وزيرا، و من شركهم في الآثام فلا يكوننّ لك بطانة، فانّهم أعوان الأثمة و اخوان الظّلمة...». همانا بدترين وزير تو كسي است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده است. پس چنين كسي كه در گناهان بدكاران شريك بوده، نبايد از خاصّان و نزديكان تو باشد، زيرا اينان يار بزهكاران و برادر و مددكار بيدادگران هستند.



«و لا تدخلنّ في مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر، و لا جبانا يضعفك عن الامور. و لا حريصا يزيّن لك الشّره بالجور. فإنّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّي يجمعها سوء الظّن باللّه». «در كار مشورت خود، ممسك را راه مده كه ترا از نيكي و بخشش باز مي دارد و از تهي دستي و فقر مي ترساند و نه ترسو را كه تو را از اقدام در كارها سست مي گرداند و نه آزمند را كه بيدادگري به مردم را در نظرت مي آرايد و جلوه مي دهد.



پس همانا بخل و ترس و آزمندي طبايعي گوناگونند كه بدگماني به خداوند آن را در آدمي گرد مي آورد.



«ثمّ ليكن اثرهم عندك أقولهم بمرّ الحقّ لك و أقلّهم مساعدة فيما يكون منك ممّا كره اللّه لأوليائه واقعا ذلك من هواك حيث وقع...». و بايد برگزيده ترين ايشان (از وزرايت) وزيري باشد كه سخن تلخ حق به تو بيشتر گويد و كمتر ترا در گفتار و كردارت كه خداوند براي دوستانش نمي پسندد، بستايد.



اگر چه سخن تلخ و كمتر ستودن خواهش و آرزوي تو، سبب دلتنگيت شود.



... همچنان كه گذشت، از ديدگاه نهج البلاغه، مهمترين عامل در ايجاد روح اعتماد و اطمينان عمومي جامعه نسبت به حكومت و برانگيختن مردم به همكاري با هيئت حاكمه و ايثار در راه اهداف آن، موضوع رهبري و شخصيت رهبر است. زيرا وجود امام عالم عامل عادل پرهيزكاري كه حضور او در صحنه اجتماع به تعبير حضرت (ع) چونان «چراغي در تاريكيها و كليدي براي گشايشها و راهنمائي در وادي پر مخاطره زندگي انسانهاست» مسلما قوي ترين تسكين دهنده آلام و آرامش بخش قلبها و زداينده كدورتها و گشاينده عقده ها و مآلا موجد اعتماد و اطمينان و اميدواري در مردم تواند بود.



آري علي عليه السلام الگوي كامل يك زمامدار حقيقي و واجد ابعاد مختلف روحي و صفات گوناگوني است كه آنها را در كمتر چهره اي از رهبران تاريخ بشريّت مي توان يافت.



به تعبير متفكر و نويسنده شهيد دكتر علي شريعتي «او مرد شمشير و سخن و سياست است، احساسي به رقّت يك عارف دارد و انديشه اي به استحكام يك حكيم در تقوي و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران و حتّي در چشم برادرش تحمل ناپذير ساخته... او در همه استعدادهاي متفاوت و متناقض «روح» و «زندگي» قهرمان است، قهرمان خردمندي و عشق، جانبازي و صبر، ايمان و منطق، حقيقت و سياست، هوشياري و تقوي، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، و غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگي و عظمت... انساني كه هست، از آن گونه كه بايد باشد و نيست او كه در معركه هاي خونين نبرد شمشير پرآوازه اش صفوف دشمن را به بازي مي گيرد و سپاه خصم همچون كشتزارهاي گندم رسيده در دم تيغ دودمش بر روي هم مي خوابد و در دل شبهاي ساكت مدينه همچون يك روح تنها و دردمند كه از خفقان زيستن بي طاقت شده است و از بودن به ستوه آمده است، بستر آرامش رارها مي كند و در پناه شب كه با علي سخت مأنوس و محرم است، از سايه روشنهاي آشناي نخلستانهاي ساكت حومه شهر، خاموش مي گذرد و سر در حلقوم چاه مي برد و غريبانه مي نالد، زنداني بزرگ خاك، عظمتي كه در زيستن نمي گنجد... او كه از شمشيرش مرگ مي بارد و از زبانش شعر، هم زيبائي دانش را مي شناسد و هم زيبائي خدا را، هم پروازهاي انديشيدن را و هم تپشهاي دوست داشتن را. خونريز خشمگين صحنه پيكار، سوخته خاموش خلوت محراب پارساي شب و شير روز» .



علي عليه السلام فرمانروائي است كه به واسطه شدت پرهيزكاري و روح فضيلت جو و خدا ترسش، ريا و تظاهر و نفاق را به آستان بلندش راهي نيست. او هيچ گاه حقيقت را فداي مصلحت نمي كند، سيماي سياسي او با سياستمداران چند چهره و ماكياول گونه شرق و غرب امروز اين تفاوت را دارد كه به معاملات ديپلماتيك و سازشكاريهاي سياسي و مماشات با حيله گران و فرصت طلبان دنيادار حتّي براي لحظه اي- تن در نمي دهد. چنانكه وقتي به خلافت مي رسد، بيدرنگ معاويه را از حكومت عزل مي كند و پيشنهاد ابن عباس را كه در مورد پسر ابو سفيان عقيده دارد تا برقراري ثبات در شهرهاي اسلامي، بر سر كار باشد، نمي پذيرد و در مورد ساير زرداران و زورمداراني كه قبل از وي، زمينها و اموالي را از مسلمانان غصب و تصاحب كرده بودند، مي فرمايد: «و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء و ملك به إلاماء لرددته». به خداي سوگند اگر آن ها را بيابم، به صاحبان اصليشان باز مي گردانم، اگر چه از آن اموال زنها به شوهر داده و يا كنيزكاني خريده باشند.



او كه هرگز راضي نمي شد و «نمي پسنديد كه شكم دسته اي شياد آزمند از مال حرام و حق ديگران آماس كند و پوست شكم گروهي مظلوم و ستمزده برپشتشان چسبيده باشد، اكثريت بينوا رنج ببرند و معدودي بيكاره و خود پرست به حكم حسب و نسب و جاه و مقام دسترنج آنها را به ستم بستانند و حقّشان را پامال كنند». اعتقاد راسخ اين حاكم راستين، به قرآن مجيد و توجه هميشگي اش به اين كلام الهي كه فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ . او را آن چنان در حفظ بيت المال و مراقبت از حقوق مردم سختگير مي كند، كه جواب برادر پير و كور و معيلش- عقيل- را كه به اميد استفاده از نسبت برادري با او، تقاضاي، مختصر اضافه اي را بر مقرري خود از بيت المال كرده است، با آهن گداخته مي دهد و در داستان ملاقاتش با طلحه و زبير كه شب هنگام به ديدارش در محل بيت المال آمده بودند، راضي نمي شود كه در امور شخصي- حتّي براي چند لحظه از نور چراغي كه سوخت آن به وسيله مردم تأمين مي گردد استفاده كند، لذا چراغ را خاموش مي كند و در تاريكي با دوستان به گفتگو مي نشيند.



و يا آن گاه كه دختر جوانش رقيّه (يا به روايتي: ام كلثوم) گردن بندي را به عاريت و امانت از خزانه بيت المال گرفته است تا در عيد قربان به گردن آويزد، بر او خشم آگين مي خروشد و با دست خويش آن را از گردن وي مي گشايد و بيدرنگ دختر را به بازگرداندن گلوبند به خزانه و همرنگ شدن با ديگر دختراني از عامه مردم كه فاقد زر و زيور هستند توصيه مي نمايد، همچنين خزانه دار خود- ابن ابي رافع- را به سختي تهديد مي كند كه زنهار تا ديگر بار، گرد چنين شيرينكاريها و خوش خدمتي ها نگردد آري، اعتماد و اطمينان مردم زماني به هيئت حاكمه خود جلب مي شود و اقدام به همكاري با آن مي كنند كه سايه فرمانروائي پاك و دلسوز و متقي چون علي (ع) را كه در برقراري عدالت اجتماعي و اجراي فرمانهاي الهي، ميان خودي و بيگانه، غني و فقير، عرب و عجم، سياه و سفيد فرق نمي نهد و همه را به يك چشم مي نگرد و آنان را در برابر قانون مساوي مي داند، بر سر خود احساس كنند و فردي را زمامدارشان ببيند كه شخصا از يتيمان و بيوه زنان سركشي مي كند و به دلجوئيشان مي پردازد و شبانگاهان با دست و دوش خود مايحتاجشان را به خانه هاشان حمل مي كند و از طرفي، زندگي خود او آن اندازه ساده و بي تكلّف است كه در سال به دو جامه كرباس و روزانه به دو قرص نان جوين قناعت مي كند. كفشش را با دست خود وصله مي زند و گذران زندگي اش را از طريق كار و كوشش و كدّ يمين و عرق جبين تأمين مي نمايد. و از مال دنيا اندوخته اي ندارد چنانكه خود فرمايد: «فو اللّه ما كنزت من دنيا كم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا أعددت لبالي ثوبي طمرا و لا حزت من ارضها شبرا». به خدا سوگند از دنياي شما زر نيندوخته ام و از غنيمتهاي آن مالي ذخيره نكرده و با كهنه جامه اي كه در بردارم جامه كهنه ديگري آماده ننموده ام و براي خود از زمين دنيا حتي يك وجب بر نداشته ام».



و او كه هرگز از حال مستمندان و محرومان جامعه غافل نيست، چنانكه وقتي مي شنود استاندارش- عثمان بن حنيف- در بصره به مهماني يكي از اشراف شهر رفته و از سفره رنگارنگ و طعامهاي لذيذ آن متنعم شده است، او را به باد انتقاد و سرزنش مي گيرد و ضمن نامه اي برايش مي نويسد: من چنين نمي پنداشتم كه تو ميهماني مردمي را بپذيري كه نيازمندان را مي رانند و توانگران را مي خوانند.



پس بنگر كه بر اين سفره چه مي خايي. آن لقمه كه حلالي و حرامي آن نداني از دهان بيرون افكن و چيزي تناول كن كه به پاكيزگي فراهم آوردن آن باور داشته باشي.



... بدان كه پيشواي شما از نوشيدني و خوردني اين جهان به دو جامه فرسوده و دو گرده نان بس كرده است.



اگر مي خواستم، به شهد پاكيزه و مغز گندم و بافته هاي ابريشمين راه داشتم، چه مطلوبترين چيزهاي اين جهان برايم ميسر است اما دور باد كه هوس بر من پيروز گردد و آز آتشين مرا به نوشخواري كشاند در حالي كه در حجاز و يمامه مردمي باشند كه به گرده اي نان اميد نداشته و شكمي سير به خود نديده باشند. دور باد كه من با شكمي انباشته و آماسيده از طعام روز به شب آرم و در پيرامون من گرسنگان و جگر سوختگان باشند. يا چنان باشم كه شاعر گفته است:



و حسبك داء ان تبيت ببطنة



و حولك اكباد تحنّ الي القدّ



اين سرافكندگي ترا بس، كه با شكم پر به خواب روي در حالي كه پيرامون تو لب تشنگاني از تنگدستي و در آرزوي سبوي چرمين آب بسوزند.



آيا از خويشتن به اين خرسند باشم كه مرا امير مؤمنان بنامند، اما در ناگواريهاي روزگار با مردم همنفس نباشم يا در تلخكاميها پيشاپيش آنان راه نسپرم يا همچون چار پاي افسار گسيخته كه كار او چريدن در زباله هاست و شكم از علف مي آكند و از سرانجام خويش غافل است زيست كنم، يا رها شده اي بيحاصل و يا واگذاشته اي به باطل باشم... پس اي پسر حنيف خود را از باز خواست خداي بپاي و بايد كه گرده هاي نان تو، ترا نگاهدارد تا از آتش رهايي يابي». و در جائي ديگر مي فرمايد: «إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به» .



بدترين مردم نزد خداي تعالي پيشواي ستمگر است كه خود گمراه است و ديگران به واسطه او گمراه مي شوند.



و او كه ارزش رياست دنيا و امارت بر خلق به نظرش از لنگه كفش مندرسي كمتر است و از تشريفات و جاه و جلال و كبكبه و دبدبه مطلوب جهانداران، آن چنان منزجر و گريزان است كه وقتي در شهر انبار گروهي از دهقانان به سنت دوران سلاطين ساساني به استقبال موكبش مي شتابند و در برابرش از اسبها پياده مي شوند و به خاك مي افتند، با سرزنش به ايشان مي فرمايد: چه گناه بي حاصلي را مرتكب مي شويد، زيرا نه اميرانتان از اين عمل ذلّت بار بهره اي مي برند و نه خودتان و چون فروتني تنها خداي را شايسته است لذا براي غير او حاصلي جز رنج و بدبختي دنيا و عقبي ندارد. - و او كه پايگاه علمي و مرتبه دانائيش آن چنان بلند است كه به ذروه «سلوني قبل ان تفقدوني» نائل مي شود و بنا بر اين كلام رسول خدا (ص) كه مي فرمود «أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب» مفتخر به عنوان در شهر دانش نبي مي گردد، و آن دلاوري كه شمشير و زبان و انديشه اش همواره در پاسداري از حريم حق و عدل به كار گرفته مي شود و در راه ريشه كن كردن درخت ظلم و حمايت از مظلوم از خطرات نمي هراسد و از آن استقبال مي كند، و او كه در برابر جوسازيها و شايعه پراكني ها و جنگهاي رواني كه ابناي زمانش بويژه ناكثين و مارقين و قاسطين براي او فراهم مي نمايند مردانه استقامت مي ورزد و منطق كوبنده اش در جواب كساني كه او را با ملاكهاي سازشكارانه سياسي و فكري خود و در قياس با سياستمداران حيله گر و چند چهره اي چونان معاويه و عمرو عاص، فاقد «دهاء» سياسي قلمداد مي كنند، اين است كه: «و اللّه ما معاوية بأدهي منّي، و لكنّه يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من أدهي النّاس، و لكن كلّ غدرة فجره و كلّ فجرة كفرة»: به خداي سوگند، معاويه از من زيركتر نيست. اما او حيله گر و خيانت كار است. و اگر خيانت و حيله گري ناپسند و خلاف راه و رضاي حق نبود- به شما نشان مي دادم كه زيركترين مردمان، من هستم. ولي- بدانيد- كه هر فريبكاري تبهكار است، و كليه تبهكاران ناسپاس و كافر كيش اند.



و در جائي ديگر مي فرمايد: «لو لا التقي لكنت ادهي العرب»: اگر تقوي نمي بود- به شما مي نمودم- كه زيركترين مرد جامعه عرب، من هستم.



و بالاخره آن انسان كامل و رهبر بزرگي كه به واسطه شدت عدلش، سرانجام به توطئه منافقاني خوارج نام، در محراب عبادت به فيض شهادت مي رسد و از فزوني شفقت و جوانمردي، حتّي در باره قاتل خود وصيت مي كند كه با او مدارا نمايند و از همان شيري كه خود مي نوشد به او بخوارنند و اگر بتوانند عفوش كنند و در صورت قصاص، وي را فقط با يك ضربت بكشند، و مبادا كه مثله اش كنند و يا كسان و بستگانش را بيازارند قهرماني با اين سعه صدر و عواطف انساني بي نظير كه در واقع جا دارد- در وصفش با استاد شهريار همنوا گرديم و اقرار كنيم:



بجز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من



چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا



چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان



چو علي كه مي تواند كه به سر برد وفا را



و از ديگر مكارم اخلاقي و فضايل روحي امام علي عليه السلام كه نه اين قلم ناچيز و بيان نارسا را تواني است در وصفشان و نه وقت اين مجلس ارجمند را حوصله و مجالي است بر استماع ذكرشان، يا بطور كلي از خطوط چهره فكري و اعتقادي اين بزرگ حاكم كه به تعبير شيخ شيراز:



گر همه صورت خوبان جهان جمع كند



روي زيباي- وي- ديباچه اوراق آيد،



اين نتيجه گرفته مي شود كه مهمترين عامل در تسكين آلام و آرامش بخشي دلهاي مردم- خصوصا محرومان و مستضعفان- و مآلا مؤثرترين انگيزه در ايجاد اعتماد و اطمينان ميان آنان و حكومتشان، وجود رهبري خردمند و دادگر و پيشوائي پرهيزكار و قاطع و خير خواه، چونان مولاي متقيان و امير مؤمنان علي بن ابي طالب است (عليه السلام).



سخن را با سپاس فراوان از خداوند منّان مهربان حسن ختام مي بخشيم كه پس از گذشت قرنها از حكومت عدل علي- عليه السلام- اينك، با تأييد ملت شهيد پرور ايران در به ثمر رساندن انقلاب شكوهمند اسلامي خود، زمام كشورمان را به كف با كفايت رهبري عظيم الشأن از سلاله ي پاك آن امام همام سپرده است كه با إحياء حكومت الهي و تجديد احكام قرآني، روح اعتماد و اطمينان و حس ايثار و همكاري را در قاطبه مردم و اميد به رهائي را در دلهاي مستضعفان فراهم آورده و زمينه ساز پيشرفت و سرافرازي مسلمانان جهان شده است.



له الحمد و له الشكر علي ما هدانا.



و السلام علي من اتبع الهدي